اینجآ تا دقایقی پیش گل همیشه بهار بود . اما دیگر نمیخواهم گلی باشد که بهار را به همراهه خود دارد ! گل همیشه بهار قشنگ است . زیبا است . گل َش سرخ است . بهاری است . تازه است و خوشبو . گل همیشه بهار  برای آن وقتای ِ نوزادی بود ک ِ گله تازه شکفته ای بودم که بهار را با خود اورده بود . نه حالا ک ِ پژمرده شده ام و خسته . حتی نمیخوآهم که بهار باشم . نمیخوآهم حتی خودم باشم . بهار باید مزه اش شیرین باشد . باید خواستنی باشد .حرف های از دل برخواسته اش به دل بنشیند . لبخندش همه را محو کند . صدایش دل را بلرزاند . گل همیشه بهار دیگر فاتحه ات خوانده است عزیزه دل . نه دیگر بهار به حساب می آورنت و نه گلی ! گل همیشه بهار عزیز تو برو ... من هم می آیم به دنبالت ... با هم در جاده های ِ " گـآ " قدم میزنیم . میرویم ب ِ گـآ ! و من اسم اینجا را به "  " جاده های ِ ب ِ گـآیی " تغییر میدهم چون  در این جاده مَن چه جانهایی ک ِ ندادم . ولی به فراموشی نسپار این را که من با تو کم و بیشی از طراوت را در خود کاشتم :) اما ... به من گل بودن و بهاری بودن نیآمده است . من لیاقتَم همین قدم زدن در جاده های ِ " گـآ " هست ... ! از وقتی یادم می آید تا این روز و این ساعت من فقط داشتم به گآ میرفتم ... واقعا نمیدانم این " گـآ " تهش به کجا ختم میشود که تمامی ندارد ؟ که من را به ته ته َ ـش نمیرساند ... انچه که روشن است میخواهد جانم را بگیرد و خلاص ... :)

بسم الله گویآن راه می اُفتم ...

میرم تا تــَهـ

تـَه ِ تـَه ِ تـَه

!