روبه رویه هَم نشستـه ایم ... تو آن طرفـ ِ خآنه و مَن طرفی دیگـر ... از هَم دور نیستیم فقط چند قدم کافیستـ تا من در کناره تو قرآر گیرم .  اما فرسنگـ ها بینمآنـ فاصله افتاده استـ . بین ِ روحمـآن . جسممـآن . قلب های ِ پاکمـآن :) . همآن سیگـآره روشـَن ِ همیشگ ـی باز هم کناره لبتـ جا خشک کرده است و آن لیوآنـی ک ِ تا دقایقـی پیش درونـش پــُر بود از آن زهره مـآری های ِ تلخ . نوره شومین ـه ی ِ اتاقـ یکـ طرف ـه صورتتـ را به وضوح نشـآن میدهـَد و مـَن خیره به مسـیره آن نور ک ـه به روی ِ صورتـ ِ تو میشینـَد . هوآآیی میشوم . هوایی ـه آن چشمانتـ که به دور از نور ـه شومین ـه در تاریک ـی آتاق برای ِ خودشـ ماه ِ تابان ـی است و من ُ روح ُ جانم را روشـَن میکند . هوآآیی ِ آن چشمآن سیآه که همچون تیلـه هایی ک ِ نور از خودشآن به بیرون منتقل میکنند در شب میدرخشند و خود رآ به رخ دیگرآن میکشند . به سرعتـ سرپآ میشـَوَم و به سوی ِ تو هجوم میآورم .از دعوآها میگذری ... از بگو مگو هایمان میگذرم ... از دست هایت که بر گونه هایم ضربه زده اند و از حرفهایم که نیشی عمیق به جانت میزد هردو میگذریم . دست هایتـ همچون زنجیر موهای ِ لخت ِ خرمآیی اَم را درهَم قفل میکند . تلخی ـه سیگارتـ را روی ِ زبان ـَم مزه مزه میکنم . تلخ نیست . شیرین است . مثل اولین بوسه ی ِ عاشقیمآن در آن شب مهتابی کناره همین شومینه در زمست ـآنی بی روح ُ سرد !  موج های ِ دستت را ک ـه بر ساحل اندام ـَم کشیده میشوند مرآ میبرد به دوردستـ های ِ طوفانی . آن دوردستـ هایی ک ـه شب ها من بودم و ت ـو . بی هیچ فاصله و دود و تلخیـ ای . به ایــن میگوینـد عشـق کـه در میآن جنگـ ها . دعواهـآ . بحث ها بروی و ببوسی اَش /. فقط بروی ... . امشبـ باز تختـ خوآب ِ قشنگم ـآن مارا در اغوش ِ خود جای میدهـد .

 با یکـ بوسه شروع میشود و با لرزش تمآم ;)

این میشود آشتی !